معنی شایستگی و لیاقت

حل جدول

شایستگی و لیاقت

اهلیت


لیاقت

قابلیت، سزاواری، شایستگی


شایستگی

لیاقت

لیاقت، قابلیت

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

لیاقت

لیاقت. [ق َ] (ع اِمص) لیاقه. سزاواری. شایستگی. زیبائی. برازندگی. موافق و درخور آمدن. اندرخوری. قابلیت: برداشت کنم آن کسان را که در باب ایشان سیاست فرموده باشم اگر لیاقت دارند برداشتن را. (تاریخ بیهقی). || فضل و دستگاه. (آنندراج).


شایستگی

شایستگی. [ی ِ ت َ / ت ِ] (حامص) حالت و کیفیت شایسته. سزاواری. لیاقت. استحقاق. (از ناظم الاطباء). گویند: فلان کس شایستگی این کار را دارد، یاندارد؛ یعنی متناسب با آن هست یا نیست:
نبد جز بزرگی و آهستگی
خردمندی و شرم و شایستگی.
فردوسی.
ببالا و دیدار و آهستگی
بفرهنگ و رای و بشایستگی.
فردوسی.
بنزدیک او شرم و آهستگیست
خردمندی و رای و شایستگی است.
فردوسی.
بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی.
فرخی.
و پیش ما عزیز باشد که کدام کس بود این کار را سزاوارتر از وی بحکم پسر پدری و نجابت و شایستگی. (تاریخ بیهقی ص 335 چ ادیب). از شایستگی و بکارآمدگی این مرد. (تاریخ بیهقی). چوب کج شایستگی ستونی ندارد. (خواجه نظام الملک). سلطان هر روز او را بخویشتن نزدیکتر کرد و شایستگی ها از وی پدید آمد. (نوروزنامه). و مردمان... را دو دسته داشتندی از عقل و شایستگی. (مجمل التواریخ). || ملایمت. (ناظم الاطباء).
- شایستگی کردن، کفایت نمودن. لیاقت داشتن. (فرهنگ فارسی معین).
بجزبصلح و بشایستگی و خلعت و ساز
بسر همی نتوانست برد با ایشان.
فرخی.
|| حِلّیّت، روایی. جواز. (یادداشت مؤلف).

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

لیاقت

شایستگی

فرهنگ فارسی هوشیار

لیاقت

سزاواری، شایستگی، زیبائی، برازندگی

کلمات بیگانه به فارسی

لیاقت

شایستگی

فرهنگ عمید

لیاقت

شایستگی، سزاواری،


شایستگی

شایسته بودن، لیاقت،

فرهنگ معین

لیاقت

(قَ) [ع. لیاقه] (مص ل.) سزاواری، شایستگی.


شایستگی

(یِ تَ یا تِ) (حامص.) لیاقت.

فرهنگ فارسی آزاد

لیاقت

لِیاقَت، برازندگی، شایستگی، تناسب، سزاواری،

معادل ابجد

شایستگی و لیاقت

1348

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری